افکار مخشوش و خسته ام

تیره و روشن،شب و روز و تلخ و شیرین گرد هم امدند،همچون موهای پریشان دختر بچه ای در باد

افکار مخشوش و خسته ام

تیره و روشن،شب و روز و تلخ و شیرین گرد هم امدند،همچون موهای پریشان دختر بچه ای در باد

افکار مخشوش و خسته ام

ما که ندیدیم ولی میگن
بودن کسایی که سرشون به کار خودشون بوده
و نمردن!

آخرین مطالب

خفگی

شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۵ ب.ظ

انگشتانم تب کرده اند هنگام هم آغوشی با لیوان قهوه ام!بخارش صورتم را قلقلک میدهد!
چشمانم را میبندم و آن را مزه مزه میکنم؛تلخی اش مرا به یاد زندگی سیاه و سفید صحرا می اندازد...صحرا مشرقی!
کمی دیگر نیز مینوشم و و آغوش انگشتانم برای لیوان تنگ تر میشود؛خود را درون آن تیمارستان با آن مقنه بلند میبینم!پلک هایم تکانی میخورد..نگاهی به اطرافم می اندازم و همان تنش را حس میکنم!همان تب باران؛همان دیوار های ترک خورده..!حس خرابی آوار میشود روی سرم!حس سرکوب!خفگی و خفقان
ناخودآگاه جرعه دیگری نیز مینوشم و تمام سکانس ها بر روی پرده پلک هایم یکی پس از دیگری اکران میشوند تا میرسند نزدیک سکانس های آخر؛چشمانم باز میشوند.اینجاهایش به دلم ننشسته بود انگار!
کوله ای که از سینما با خود بیرون آورده بودم را نگاهی اجمالی انداختم!اینها درونش بودند:در زندگی سیاه سفید و تب کرده ما خبری از عشق نیست!آنقدر تهی شده ایم که همه چیز را؛لذت های رنگین را به پول میفروشیم!خودمان سیاهی میخواهیم!اسکناس!کاغذ!خودمان اینهارا با تمام وجود میخواهیم
و اما صحرا!
میخواست به هر قیمتی که شده زندگی سیاه سفیدش را رنگی کند!با عشق....امان از عشق!او میخواست مسعود؛اولین شاهزاده سوار بر اسب زندگیِ سیاه سفیدش لبخند بر لب داشته باشد :) و امان از این شاهزاده دیو صفت!


فضای فیلم خفه بود و خفقان آور!همه چیز در آن سرکوب شده بود!همه چیزی که میگویم منظور همه چیز هاییست که دارایی و نیاز یک انسان است!رنگ در آن سرکوب شده بود!رنگ یعنی همه چیز :)
دوستش داشتم!آغازش را بیشتر!پایانش اجمالی بود!صحنه هایش هم زیبا نبود از نظرم!شاید چون خفقان کمتر شده بود و دروغ هویدا!این روی خاکستری انسان از زیر شلاق فرار کرده بود و داشت جولان میداد!


#پیشنهاد میکنم ببینینش:)

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۱۸
مَرمَر

نظرات  (۹)

من الان توصیف شما رو خوندم ترس برم داشته تا چه برسه ببینمش :)))
پاسخ:
ترس برای چه :)
زیبا بود
پاسخ:
ممنونم
۱۸ آذر ۹۶ ، ۲۲:۳۰ محسن رحمانی
:)
پاسخ:
:)
۱۸ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۶ یک مسلمان
شما هم مث ما فیلم که می بیند تا دو سه روز بلکه هم بیشتر فکرتون درگیره فیلمه است آیا؟ :)

اسم فیلم رو راستی نگفتید...
پاسخ:
دقیقا :) گاهی مدتی باهاش زندگی هم میکنم!
اسمش خفگیست!
چه توصیف جالبی:)))
پاسخ:
:)
فزیزم من اصلا نمیتونم پستت رو بخونم. :(
پس زمینه تیره ست رنگِ فونت هم مشکی.
پاسخ:
با گوشی میای گلم؟
۲۰ آذر ۹۶ ، ۰۸:۰۲ سپهر صادقی
قهوه ترک مینوشید بانو؟ :)
پاسخ:
مینوشم :)
قشنگه قلمت:)با احساس
اما میدونی اگر بتونی خلاصه بنویسیش ارزش متن میره بالاتر:)

قلمت مانا:)
پاسخ:
متشکرم
حتما سعی میکنم؛مشکلم اینه که وقتی سرگرم نوشتن میشم نمیتونم ته متنمو مشخص کنم!یه حال و هواس که بم دس داد تا خودش خاموش نشده خاموشش نمیکنم


ممنونم
دقیقا اون حس خفگی تا آخرای فیلم همراهم بود،خیلی سبک جالب و جدیدی بود اما واقعا بهتر می تونست تموم بشه!
پاسخ:
میتونست خیلی بهتر باشه
راستشو بخواید همیشه همه چیز میتونه بهتر تموم شه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">