افکار مخشوش و خسته ام

تیره و روشن،شب و روز و تلخ و شیرین گرد هم امدند،همچون موهای پریشان دختر بچه ای در باد

افکار مخشوش و خسته ام

تیره و روشن،شب و روز و تلخ و شیرین گرد هم امدند،همچون موهای پریشان دختر بچه ای در باد

زندگی چند مدتیه برام مثل همیشه نیست

یه سایه سیاه 

مثل یه سگ وفادار و مورد نیاز به توجه دایما دنبالمه 

من از هیچ چیز مثل همیشه لذت نمیبرم

مدام افکاری

افکارمو کات میکنن که دارن متهمم میکنن

هیچ کدوم از کارایی که دوسشون داشتم دیگه مثل قبل برام لذت بخش نیست

خیلی کارارو نمیتونم مثل قبل انجام بدم

مدام هر اتفاقی فقط جنبه بدش توسط این سگ به من نشون داده میشه

جوری که نمیذاره از خوبی ها حتی درست استفاده کنم

از پسش بر میام؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۰۳ ، ۱۸:۳۲
مَرمَر

نشستم جلوش و زل زدم تو چشای گریونش

خسته بود 

زیادی خسته به نظر می اومد

وسط فین فیناش به این توجه کردم همیشه وقتی گریه میکنه دماغش قرمز میشه و لباش باد میکنه

چهره ناراحتش همیشه برام جذاب تر بود

زمزمه کردم خسته نشدی ؟

بی صدا قطره اشکشو پاک کرد و زل زد تو چشام

_خسته نشدی از اینکه این همه دویدی؟خسته نشدی از این همه تلاش برای زنده موندن؟

مظلوم پرسید راهی دارم مگه؟

سکوت کردم راست میگفت

راهی نداشت

چیکار کنه؟چه راهی داره جز تلاش برای زنده موندن؟کم بیاره؟جا بزنه؟

این دختر زیادی لایقه

بهش گفتم

زمزمه کردم لیاقتت خیلی بالاتر از این روزاته

هق هقش شدت گرفت 

+پس چرا لیاقتم بهم نمیرسه؟پس چرا منی که میگین لایقم حالم خوب نمیشه؟دارم از این حجم از درموندگی کم میارم

نمیتونم تحمل کنم

نه تو رو نه خودمو نه این زندگیو

اروم گفتم منو تو؟ما

بازم گریش شدید تر شد

+ما

از این کلمه هم حالم بهم میخوره

از ما

از همه چیز

چرا نمیای تمومش کنیم؟

ترسیده پرسیدم واقعا میخوای کم بیاری؟

+اوردم

خیلی کم اوردم

نمیتونم ادامه بدم

سرریز شدم

....

چیزی جز سکوت نداشتم

باید مینشستم و نگاه میکردم چطوری بیشتر فرو میره تو این باتلاق

کاری براش نمیتونستم بکنم

فقط بغلش کردم

اره خودمو بغل کردم

بهش گفتم میدونم سخته

در گوشش زمزمه کردم هیچوقت قرار نبود اسون باشه

ولی ما قول دادیم جا نزنیم دختر

جواب گرفتم خفه شو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۳ ، ۱۸:۱۶
مَرمَر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۴۸
مَرمَر

نمیدانم مغزم را چگونه توصیف کنم 

مملو از هجوم افکار 

ترسیده از آمیختگی آنها

در مغزم میدان جنگیست

که من مظلوم وارانه و انگشت نما ایستاده ام

در مقابل صورتک هایی عبوس

که یک صدا میگویند از تو متنفریم

و همه آن صورتکها خودم هستم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۳۷
مَرمَر

چند روز پیش تولدم بود :) 24 سالمه الان:)

امسال برام یکی از مهم ترین سالها بود

خیلی چیزا یاد گرفتم و خیلی در مقابلشون تاوان دادم تا یاد بگیرم

توی مسیر درست تری از زندگیم قرار گرفتم و واقعا خوشحالم بابت این موضوع

بعد از مدتی دست از

ناجی همه بودن

شبیه بقیه بودن

برای بقیه(حتی ادمایی که ارزشش رو ندارن) فداکار بودن یا باهاشون مهربون بودن

و اثبات خودم به بقیه

برداشتم

تصمیم کرفتم راهمو تنهایی ادامه بدم و پیدا کنم و دایره ادمای اطرافم زیادی محدود شن و حتی اون محدود ها هم یا کمی شبیهم باشن یا حداقل پایین ترم نکشن

تصمیم گرفتم تغییر های زیادی توی حتی شیوه زندگیم ایجاد کنم

حتی تا امروز که دارم این متنو مینویسم شرایط خیلی برام سخته

بعضی روزها حجوم افکار و نگرانی از پا درم میاره و باعث میشه ساعتها گریه کنم 

ولی خب:) میدونم میگذره

همه این روزا مثل تموم باتلاقایی که ازشون درومدم میگذره

من زیادی قویم و زیادی از زندکی میخوام:)

و این بزرگترین دارایی منه توی زندگیم

فرشته :) من عاشقتم بابت تموم این صبرایی که میکنی و تلاشایی که میکنی و حتی این همه تغییر برای هر روز بهتر شدنت

دختر تو مایه افتخار منی هیچوقت از تو بودن شرمنده نشدم:)

اره زیاد شت زدی ولی بلند شدی و از شت زدنات درس گرفتی

دختر ما هنوز به وسط راهم نرسیدیم

میخام اخر این داستانو ببینم:)

و مطمِنم هیچ کجای این داستان تو جا نمیزنی:)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۱۴
مَرمَر

_اول اینکه سال 404 موقع تحویلش باید حتما سفره گرفته باشی

_دوم اینکه 12 ماه وقت داری ماهی 2 کیلو هم کم کنی میشه 25 کیلو و میشی 50 کیلو که البته خیلی کمه تو باید نهایت بشی 60 

_سوم اینکه خانم خانما باید عادات خوب تا اون موقع همون عادات خوبی که میخوای ساخته شه

_چهارم اینکه فرشته خانم امسال اخرین سالیه که برات تلاش میکنم تا یادت بدم ادمای سمی رو حذف کنی چون حال ندارم سال بعدم رو این موضوع وقت بذارم

_عزیزه دل من 404 باید حتما کارو بارت اوکی شده باشه و اگر برنامه ریزی مالیت خوب بره جلو هی بیبی من یه سفر که فساد ازش بچکه و حال کنی بهت بدهکار میشم اون موقع

_میدونی که 404 باید حداقل به 15k فالور ررسیده باشی که؟

هی بیبی قراره عید 404 رو با هم بترکونیم و 403 سال تلاش فرشته برا خودش و موفق بیرون اومدن ازشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۱۶
مَرمَر

فکر کنم روزمرگی باشه

امروز هوا خیلی خوب بود ابری بود روز خوبیم بود با امیر پسر داییم و دوستام وقت گذروندیم

به کارا و روتینا خوب رسیدم و غذای فردام پختم و الان میخام بشینم برنامه فردارو بنویسم 

امروز درس خاصی بهم داد؟

اره داشتم کد 404 رو نصیحت میکردم تو شکست عشقیش دیدم چقدر از تفکراتم و اینکه ارارمشو مدیون وجود یا عدم وجود هیچکس نیستم رو دوست دارم

عاشق این تفکرمم که فکر میکنم چیزی مهم تر از خودم وجود نداره چون همه جا خودم به داد خودم میرسه برای همیشه مجبوره کنارش باشه براش تلاش میکنه

باز ساب رو شروع کردم امیدوارم وسطش تنبلی نکنم

امروزم کذ 541

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۲۲
مَرمَر

زندگیم این روزا خیلی تو چالشه

چالشایی که مطمینم چند مدت دیگه برام مسخرست

زندگیه دیگه...زمان تنها چیزه قویه تو این دنیا که نمیشه نقضش کرد 

از اونور کد 821 از اینور 471 هوووف چیزایی که اصلا حس هم نمیشن تو مغز منن حالم از مغزم بهم میخوره 

از ایور تر کد 255

حس میکنم وسط یه باتلاقم 

باتلاق فکر ها حس ها و انتخابا و روشا 

دارم سعی میکنم در بیام از اینجا

نمیدونم چجوری

دارم یه چیزایی رو امتحان میکنم

دنیا همیشه جای امتحانه 

تو هر سطحی حس میکنم ادم تو این باتلاقای انتخاب میمونه

چون وسعت همه چیز غیر ممکنه و غیر ممکن واقعا پدیده ایه که درک نمیشه و هر کدوم به روش خودمون درکش کردیم و ما ادما خود غیر ممکناییم چون اونقدر تعداد این تفکرا زیادن که رسما با ممکن ها متناقضن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۰۹
مَرمَر

خب سلام

بعد از متن بعدی به کارای خونه بیشترشون رسیدم مژه هامم که اره خوشمان می اید :)

امشب سفارش دادم غذا از یه کبابی که تا حالا امتحانش نکرده بودم پسر واو جوجه ترش عجب چیزیه

سرم پره فکره ولی حالم خوبه:)

کد 541:)

فردا کارای ماشینو باید اوکی کنم 

ساب یادم نره 

پایه لب تابو یادم نره برا سه شنبه

وسط افکارم هی فرشته مهربون بودن با بقیه انتخاب عالییه

خب برمیگردیم به برنامه های فردا

یا مافیا بازی کنم شب یا کد 821

تونستی کارای دیوار اتاقو درست کن به سفارششونم برس

دختر روتینتتتتتت

حموم داریا یادت بمونه

بازم روتییین

مدیتیشنو قراره شروع کنیاااا

واااای برای باشگاه و رژیم چیکار کردی؟

سیگما چرا تو خونه نیستش-_- باز کجا رفتی پسر-_- من به این خواسته که موهام سفید شه برسم یکی از عواملش تویی

برم اگر تونستم رژیم رو اوکی کنم بعد ساب و بعد خاب

راستی دفترچه تلفن و کدا یادت نره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۵۱
مَرمَر

وای من 15 روز پیش شروع کردم  به استفاده از سابلیمینال و الان تست دادم و دیدم واقعا عمل کرده!بعد حتی دارم نشونه هایی از عمل کردن دومیشم میبینم!همین الان دارم به مهدیگفتم اگر دومیشم جواب داد واقعا باورم نمیشه دیگه حتی رفتم به پیجی که ازش خرییدم پیام دادم

دعوت شدم یا فراخوانده شدم یجا!تصمیم بزرگی بود برام رفتن به اونجا و نرفتنش!ولی میخام برم 

هم در راستای نتیجه سابمه هم واقعا حس میکنم نسبت به افکار و شیوه زندگیم برام خاطره بیاد موندنی بشه

به شناخت بیشتر خودمم کمک میکنه عکس العمل هام تو اون موقعیت

بچه ها میدونین من زیادی به خودم فکر میکنم کارامو تحلیل میکنم و کلا از شناخت خودم لذت میبرم؟اینکه بدونم و هر چیزی رو مخصوصا خودمو برام جذابه

پنجشنبه تولد فرزانه هست و من میخام یه لیست از کارا یا چیزایی که فکر میکنم دوست داره انتخاب کنم بنویسم خوشگلش کنم بهش بدم و اون انتخاب کنه

مثلا یه گزینه اش یه تابلو ماهه خوشگله

گزینه بعدی امتحان پاراگایدره که هزینش با منه

گزینه های مختلف رو بنویسم و بذارم انتخاب کنه

باید پاشم ظرفامو بشورم اتاقمو جمع کنم به اتاق بچه ها برسم جارو کنم کل خونرو  و لباسارو بشورم تا ساعت نه که نوبت ترمیم مژه هامه بعد مژه هام تایم خواب حتما کتابمو ادامه بدم بخونم 

فردا حتما باید ویدیومو ادیت بزنم کارای روزمره خونرو یادم نره روتینمم یادم نره و ماشینو باید ببرم پیش رنگ کار و البته فکر کنم راجب دکور اتاق بچه ها 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۹:۰۲
مَرمَر