خمیازه ای میکشم و سر جام پلک میخورم،موهامو از تو بینی و دهنم در میارم و رو کمرم میخوابم.همینطور که چشمامو میمالم آروم سر جام میشینم،باز خمیازه گله گشادی میکشم،در حین بلند شدن دستامو میکشم بیرون.خم میشمو گوشیمو برمیدارم،قبل از هر چیزی یه آهنگ پلی میکنم و اول اینستا و بعد تلگرام رو چک میکنم
طبق معمول پاچه های شلوارم اومده تا زانوهام بالا و موهام شده جنگل آمازون
مامان بزرگ:میخواستی خیر سرت غذا درست کنی؟همه دنیارو آب میبره کدبانوی مارو خواب
چپ چپ نگاش کردم و سرمو بیشتر کردم تو گوشیم
مامان بزرگ:تو مگه فردا امتحان نداری؟
من:ها دارم،امتحان ریاااضیم دارم و هیچی نخووووندم،من بدبخت عالمم چی میگی تووووع
مامان بزرگ:کمتر عین خرس بخوابو سرتو بکن تو اون عن(استعاره از گوشیمه،این کلماتو از خودم یاد گرفته ها)
بی حرف میرم تو آشپزخونه میبینم چیزی آماده نکرده،موهامو جلو آیینه درست میکنم و میبندمش
مامان بزرگ:فقط بلده قر و فر بیاد بعدم میگه میخام غذا یاد بگیرم
بازم چپ چپ نگاهش کردم رفتن سراغ یخچال،مواد مورد نیازو برداشتم و اومدم بیرون،داشتم گوجه و پیازو رنده میکردم
مامان بزرگ:درست رنده کن،انقد پیازو پوست نگیر
من:😒
مامان بزرگ:پوست سیب زمینی ها چرا انقد کلفتههه؟همشو ریختی دور که
من: :|
قابلمه رو که گذاشتم رو گاز اومد
مامان بزرگ:روغن کم بریز
من:😒
مامان بزرگ:پیازت نسوزه
من:😒
مامان بزرگ:اونو چرا جدا کردی
من: :|
مامان بزرگ:نمک کم بدههههه
همچنان من: :|
مامان بزرگ: سوخ..
من:بیا اصلا تو درست کنننننن،خفم کردییی
و این شد شروع هزارمین دعوای ما،زنداییم اومد و بد و بیراهامونو تموم کردیم :|
بعد از پرسیدن چگونگی رسیدن این ایده به ذهن من سر تصاحب شعله های گاز به جدال افتادیم و مامان بزرگ ولمون کرد تا همو تیکه پاره کنیم:|
من:برو اونورترررر سوووختیمااا
زندایی:کل جاهارو گرفتیییی
من:قاشقو میکنم تو چشتاااا
زندایی:منم وایمیستم بر و بر نیگات میکنم
و اینم شروع هزارمین دعوای ما دوتا :|
+امروز خوراک حبوبات پختم،نمیدونم عکس العمل یونس(داییم)چیه :|
+بدی غذاهایی که برا اولین بار میپذی اینه که نمیدونی چی در میاد :|
+یونس اومده دیده غذارو گفته عدسه؟مامان بزرگم برا اینکه بخوره و نفهمه من پختمش گفته آره :|