برگشتم
برگشتم
بعد از مدت ها
شاید بعد از اندی سال
اومدم!ولی بد! خونین و مالین
زخم خورده و تیکه تیکه شده،جوری خورد شده ام که حتی تیکه هام کنار هم با خروارها چسب هم به هم نمیچسبند
کمی شاید باید درد و دل کنم
از چه بگویم؟
بگذار از اول اولش از وقتی از بلاگ رفتم بگویم
عشق نافرجام!اوکی به درک مال چندین سال پیش بود جایش هنوز درد میکند اما فقط گاهی
بگذار از یک آذر نحس بگویم
از تصادف
از مرگ مادرم (تنها کسی که در زندگی داشتم و با اون رابطه داشتم) و شوهرش
از اون تریلی نحس و راننده نحس تر که باعث شد تموم بدنم تیکه و پاره شده و حتی برای کوچک ترین نیاز یک آدمی عادی محتاج بقیه شم:) اونم کسی که هیچکس جز مادرشو نداشت و مادرم رفت!
تیکه ام
میدونم دارم غر میزنم
میدونم شاید شرایط میشد بدتر از ضربه مغزی بودن ولی نمردن و داغون شدن صورتمو دست و پام و پلاتین گذاشتن توی همشون حتی سرم و توانایی راه نرفتن میشد
باشه قبوله
تحمل میکنم اینارو،سه ماهه تقریبا دارم تحمل میکنم
ولی غم بی کسی و رفتن تنها پشت پناهمو چطوری تحمل کنم؟
سلام و احترام
تسلیت می گم.
به نظرم اینجا می تونه جای خوبی باشه واسه حرف زدن و خالی شدن، برای همه مون.
حتی اگه مخاطبی نباشه.
امیدوارم به بهترین نحو با شرایط جدید کنار بیاین.
واستعینوا بالصبر و الصلاه
و انها لکبیره...