افکار مخشوش و خسته ام

تیره و روشن،شب و روز و تلخ و شیرین گرد هم امدند،همچون موهای پریشان دختر بچه ای در باد

افکار مخشوش و خسته ام

تیره و روشن،شب و روز و تلخ و شیرین گرد هم امدند،همچون موهای پریشان دختر بچه ای در باد

افکار مخشوش و خسته ام

ما که ندیدیم ولی میگن
بودن کسایی که سرشون به کار خودشون بوده
و نمردن!

آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

عادت عجیبی داشتم و سعی میکردم جایی بروزش ندهم،برای هر کس کنج قفس ذهنم اسم های مختلفی رو ذخیره کرده بودم.مثلا فریبا هم شراره بود هم فریبا!فریبا ساغر بود و عزت،پروانه بود و شمس..

معنای اسم رو با ویژگیشون تطابق میدادم و توی موبایلم اینجوری سیوشون میکردم و یا توی خلوت اینجوری صداشون!

ولی او!نام او!

نامش درست مانند چشمانش در جانم نفوذ کرده بود،برایم مقدس شده بود

زیبا ترین نام این منظومه شمسی که زمزمه کردنش جانی دوباره میبخشد به این تشنه

خواستم ولی نتوانستم بگذرم از این نام

گفتم بگویمش مولانا! یاد بهترین می انداخت مرا امتحانی هم کردم ولی..!

مولانا کجا و نام او برای من کجا! تفاوتش از ماکوندو تا تگزاس بود!

وقتی صداش میزدم اسمون برام صورتی میشد؛ لبام زیبا تر به نظر میرسید و خورشید درخشان تر

چه کرده ای با ما:)

عاشقانه های مرمرD:

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۹:۲۱
مَرمَر