افکار مخشوش و خسته ام

تیره و روشن،شب و روز و تلخ و شیرین گرد هم امدند،همچون موهای پریشان دختر بچه ای در باد

افکار مخشوش و خسته ام

تیره و روشن،شب و روز و تلخ و شیرین گرد هم امدند،همچون موهای پریشان دختر بچه ای در باد

افکار مخشوش و خسته ام

ما که ندیدیم ولی میگن
بودن کسایی که سرشون به کار خودشون بوده
و نمردن!

آخرین مطالب

پی یک "مرد" میگردم

مردی که بلد باشد خوب اشپزی کند

غذایش همیشه سر وقت هایی که من گرسنه ام اماده باشد

خانه مان را همیشه تمیز نگه دارد

لباسهای بدون اتویم از جشمش دور نماند

به خودش برسد و همیشه بوی عطر و گل و گلاب بدهد

کانون خانواده را گرم نگه دارد تا وقتی من از سر کار برمیگردم در بین انان خستگی هایم را به در کنم

در تخت خواب حسابی راضی ام کند

خانواده دار باشد و شروط خاصی برای ازدواج نداشته باشد

مهریه نخواهد

کم و به صرفه خرج کند

درس خوانده و تحصیل کرده باشد ولی اگر پایش رسید بخاطر موفقیت شغلی من و تربیت فرزندانمان از شغلش بگذرد

با خانواده ام با احترام رفتار کند حتی اگر انها به او بی احترامی کنند

فرزندانم را با ادب و تربیت بزرگ کند

من هم در عوض او را گاهی اینو و انور میبرم،برایش خریدی میکنم و کماکان سعی میکنم خوش اخلاق باشم

اگر همچین "مردی" پیدا کردید یا میشناسید بگویید بروم نگاهی بیندازم به او و اگر قیافه و اندامش را پسندیدم بگیرمش!

چیست تعجب کرده اید!؟

این وظایف و شرایط قرن هاست که زن ها را محکوم کرده است:)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۸ ، ۱۹:۴۳
مَرمَر

فاز واقعا پدیده عجیب و مهمیه!

گاهی وقتها که فاز خودم؛هم سن و سالهام و حتی کوچک تر ها و بزرگترها رو با هم مقایسه میکنم لبخند عجیبی رو لبم میشینه که تا عمق وجودمو قلقلک میده

میدونید خیلی حس فوق العاده ای هست که به دور از غرور و تکبر های بی دلیل به این نتیجه برسی که واو!من تو این موضوع موفق شدم؛یا حداقل موفق تر از خیلی از هم سن و سالها و کوچک تر ها و بزرگترها....

خیلی حس فوق العاده ای میتونه باشه وقتی دغدغه هاتو با دغدغه های بقیه مقایسه میکنی،فازتو با فاز بقیه!وقتی این کارو کردم از ته ته وجودم خوشحالی فوران کرد

فاز همه نوجوون ها تا میان سال ها اکثرا چیه؟جنس مخالف بازی! و چه خوبه به فازی برسی که اصلا یادت بره فرق جنس های مخالف از نظرت چی بود!!

فازشون شکست های عشقی متعدد و روابط عشقی بی سروتهه متعدده،البته اگر بشه اسم عشق رو بهشون نسبت داد که مسلما نمیشه

چه حس شیرینه وقتی تو اشفته بازار عشق که کمتر رابطه ای تاریخ انقضاش با ماست توی یخچال بقالی برابری نمیکنه؛یه رابطه مستحکم و بدور از هر حاشیه ای داشته باشی!

مثل خنکای نسیم بهاری میمونه زیر روسریت وقتی توی دوره ای که اصلا نمیشه فاز دوستی هارو تشخیص داد با عمق وجودت یه دوستی به عمیقی ده سال زندگی رو درک کرده باشی

اصلا میدونید مثل یه ماگ کاپوچینو وسط کشتکار توی دوشنبه یه هفته زمستونی میمونه وقتی که میبینی با همه خوب! و بد های جامعه و افرادش حس خوشبختی داری حس میکنی بزرگ شدی حس خاص بودن داری تکامل یافتن نسبت به دورو زمونت!نسبت به روابط و دغدغه های بقیه ...

براتون ارزو میکنم:)

مرمرنوشتی دیگر

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۸ ، ۲۱:۰۶
مَرمَر

صد و نه روز از تولدم گذشته!

میدونم سن فقط یه عددِ،اما شناسنامه دیروز و فردایِ منِ،هجده بیست یا شایدم سی،فرق چندانی نمیکنه،زیاد مهم نیست ولی اینکه کجا و وکی زمین خوردم و چطوری پاشدم مهمِ،اینکه چی رو کی آویزه گوشم کردم مهمِ اینکه کی وقت شکستم کنارم بود مهمِ،اینکه کدوم سال های زندگیم با بغض و ترس بزرگترین تصمیم هامو گرفتم مهمِ،مثلا شاید یه روز حوالی سیزده سالگی فهمیدم اسمِ دیگه فریاد سکوتِ!

یا وقتی شب های تکرار نشدنی هجده سالگیمو سپری میکردم یه لحظه حواسم رفت پی روزهایی که گذشت نه اونطوری که من دلم میخواست...

شایدم روزایی که خس میکردم وجودم جز خودم برای هیچکس مهم نیست این تصمیم ها گرفته شد!

برای هر رویداد و حادثه ای باید آماده بود میدونم ولی گاهی زندگی دلش میخواد جهشی بزنه برای لحظه های ما و توی همون نقطه و مکانی که ایستادیم کمی زودتر از سن و سالمون بزرگمون کنه؛مثلا توی هجده سالگی،نگاهت وسیع تر میشه کلامت کوتاه تر و سکوتت طولانی تر..یکلام شکسته تر...

دقیق نوزده تا چهارده مرداد گذشت :)

نوزده تا آرزو کردم و نمیدونم تونستم حتی به یکیشون برسم یا نه،حافظه یاری نمیکنه...! نوزده تا روز گذشت،بعضیش با بغض و بعضیش با قهقهه،بعضیش کهـنه،اندک شماریش با قهقهه :)

تابستون نوزدهم زندگیم مبارکم باشه :)💞

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۸ ، ۲۱:۵۱
مَرمَر

زیادِ ولی لطفا بخونید

نمی‌دونم چرا ما نگاه کاملا سیاه سفید به زن و مرد بودن داریم. چرا نمی‌تونیم درک کنیم که همون طور که پیوند قطبی و کوالان از هم جدا نیستن و پیوندهای مختلف، طیفی‌ان که به یکیشون فقط "نزدیک‌تر" هستن، زنی و مردی هم صفر و صد دماسنجن و هر کدوم از درجات روی جنسیت‌سنج، ویژگی‌های خودشون رو دارن.

می‌دونم که همه‌ی ما خصوصیتِ "کمن، پس وجود ندارن." رو حداقل در مورد یه قشری داریم ولی جداً باید تو جایی که هستیم بایستیم و فکر کنیم چرا حس بدی داریم که فلان مرد، لاک زده و فلان دختر کله‌شو تیغ کرده. اصلا اینا به کنار، وقتی یه مردی رد می‌شه که لباس صورتی داره ما تعجب می‌کنیم. باز خانما آزادی بیشتری دارن تو قرن حاضر و می‌تونن بدون این که برچسب بخوره روشون شلوار جین بپوشن. مردان برعکس، اگه کوچیک ترین رفتاری رو نشون بدن که حاکی از این باشه که "زنونه" رفتار کردن، باید کلی خجالت بکشن و تحقیر بشن. 

چرا ما کاملا وجود آندروجینی‌ها رو انکار می‌کنیم؟ ممکنه ما همیشه برامون اوکی باشه که مطابق جنسیتمون لباس بپوشیم ولی اگه یه پسر بعضی وقتا بخواد دکلته بپوشه یا با مهربونی و لطافت رفتار کنه، با اخم و حتی نفرت بهش نگاه می‌کنیم؟

 چرا فکر می‌کنیم که حق داریم نظر بدیم یا محکوم کنیم فردی رو که صرفا داره کاری رو انجام می‌ده که لذت ببره، بدون این‌که به خودش یا کسی ضرر بزنه؟ آره، اگه یه فرد بیاد تو مترو سیگار بکشه، شما حق داری اخم کنی، فحش بدی (!)، کاری رو کنی که فکر می‌کنی لازمه تا از حق خودت دفاع کنی، حق استفاده از هوای تمیز. 

ولی وقتی یه پسر ابروشو برمی‌داره چون اعتماد به‌نفسش و امیدشو به زندگی یشتر می‌کنه، حق نداریم راه بریم و تز بدیم که پسرم پسرای قدیم.  

اگه تو خیابون داریم راه می‌ریم و یه مبدل‌پوش می‌بینیم، به راهمون ادامه بدیم. اگه بدمون می‌آد، به این فکر کنیم که آزاری به ما نمی‌رسونه و فرد از این شیوه‌ی زندگی لذت می‌بره و اگه ما بدمون می‌آد، فقط بخاطر اینه که تو ذهنمون طبقه بندی کردیم که دامن واس دختراست، سیبیل و ریش واسه پسرا. حالا به خودمون نمی‌گیم که همین الآنشم اسکاتلندی‌ها دامن می‌پوشن و همه‌ی دخترای نوجوون سیبیل و بعضی حتی ریش پرپشتی به صورت طبیعی دارن! 

نمی‌دونیم که همه‌ی تراحنسیتی‌ها نمی‌تونن یا نمی‌خوان که عمل کنن ولی باز هم هویتی دارن که با بدنشون متناقضه. تصور کنین تو بدن جنس مخالف گیر افتادین و مردم و قانون با شما بر اساس اون کروموزم آخری مزخرف رفتار می‌کن.

بحث همجنس‌گرایی طولانیه ولی در مقوله آسیب نزدن به ما می‌گنجه. چه اشکالی داره بذاریم یه مرد با عشقش زندگی کنه؟ حالا عشقش مرد باشه یا زن. دقت کنین که اگه این مرد می‌اومد عاشق یه دختر 13 ساله می‌شد کسی نمی‌گفت بذار با عشقش زندگی کنه. چون بچه‌بازی از مصادیقه آسیبه و دخترِ مقابل حتی اگه خودش ندونه آسیب می‌بینه.

دیدگاه قانون، دین، مردم و حتی دوستان و خانواده‌ی هممون به جنسیت باینریه. یا مردی یا زن، یا احساساتی هستی یا منطقی. هیچ‌کی هم نیست این وسط این تابو رو بشکونه و بگه آقا! نمی‌شه که. نمی‌شه که من چون زنم باید ظرف بشورم و یا من چون مردم، من حتما باید برم نون بخرم. غار نشین که نیستیم.

جرئت می‌کنم و می‌گم همه‌ی نقش‌های جنسیتی می‌تونن اشتباه باشن. ممکنه بگین زن خدادادی احساساتی‌تر و مهربون‌تره و بهتر بچه بزرگ می‌کنه. مرد قوی‌تره و می‌تونه هشت ساعت پشت‌سرهم کار کنه.

 بهتره به این هم توجه کنیم که با وجود این‌ همه افراد بیناجنسیتی و دوجنسیتی و ترنس و حتی زن‌ها و مرد‌های کاملا عادی که از چیزی که بهشون نسبت داده می‌شه احساساتی‌تر یا منطقی‌ترن، تساوی زن=احساساتی و مرد=بی‌احساس خیلی وقتا جور در نمی‌آد. مکنه از نظر آماری درست باشه، ولی حق نداریم بر اساسش قانون تعیین کنیم، حق مردم رو بگیریم و کلا وجود اون قشر کوچیک‌تر رو زیر سوال ببریم! (بسیاری از قانون‌های در تناقض با حقوق زنان به عنوان یه انسان و دارای حق برابر با مرد، به همین دلیل وضع شدن: نداشتن حق قضاوت، کم‌ارزش بودن شهادت، عدم توانایی ازدواج بدون تایید پدر، نداشتن حق طلاق و ... که عملا داره می‌گه زن بالغ، توانایی قضاوت درست بدون دخالت دادن احساساتش رو نداره، ولی یه پسر 18 سالبه یا حتی کمتر که حتی به ثبات شخصیتی نرسیده، بدون شک داره. که البته هیچ‌کدوم درست نیست به دلایل مذکور.)

همیشه وقتی می‌خوام رسم یا دیدگاه جا افتاده‌ای رو قضاوت کنم که بر حقه یا فقط انجامش می‌دیم چون عادت کردیم، چشممو می‌بندم و فکر می‌کنم یه فرد 30 ساله‌ام به نام گریو؛ که هیچ خاطره و دانشی از گذشته و درکی از دلیل رفتارهای خاص مردم در جامعه نداره. می‌بینم که آیا براش مسخره است که باید وقتی دوست شوهرش میاد پاز صندلی کمک‌راننده پیاده شه و بره پشت بشینه چون زنه؟ آره!

 آیا می‌تونه درک کنه که حق نداره با هرکی که دلش می‌خواد زندگیشو بگذرونه چون هم جنسشه؟ نه! 

می‌تونه قبول کنه که چند سیاست‌مدار باید عین قدیسه‌ها رفتار کنه وگرنه سرش روی نیزه‌ است؟ نه!

و اون رفتارها و دیدگاه‌های پوسیده رو می‌ذارم کنار یا حداقل خودمو برای انجامشون عذاب نمی‌دم. تعصبمو برمی‌دارم و قفل ذهنمو باز می‌کنم.

۱۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۵۰
مَرمَر

سالها بعد وقتی دلیلِ حسِ تنهاییمو بپرسن به یجا زل میزنم و میگم نمیفهمیدنم و اونقدر قوی نبودم که از پسِ فهمیده نشدن بر بیام

نمیتونستم اون چیزی که تویِ مغزمِ بهشون بفهمونم،سکوت کردم...!ساکت شدم!

شدم این 

ولش کن....

باید خوشحال باشم و به چیزهایِ خوب فکر کنم

مثلا به تو،وقتی به تو فکر میکنم انگار سردردم کمی تسکین پیدا میکند

باید به تو و مزه آن نودلِ گرمی که برایت پخته ام فکر کنم به وقتی که بخارش به صورتم میخورد و با دلو جان بو میکشمش،وقتی که از سرکار میایی و به استقبالت می آیم وقتی برایت از استرسِ کارِ جدیدم میگویم و میخندی وقتی بهم قول میدهی فردا خودت برسانیم و شام را خودت بپذی و من عشق میکنم

باید به صبح آن شب فکر کنم که با غر غر میگویی دیر شد و من با وسواس نگاهی دیگر به خودم در آینه می اندازم و داد میزنم آمدم

وقتی که مرا میرسانی دست هایم را میگیری و با عشق میگویی نترس مثلِ همه کارهایت به بهترین نحو انجامش میدهی،آنجا من برایت برایِ بارِ صدم جان میدهم و با خداحافظیی شیرین راهی میشوم

برایم بوقی میزنی و با لبخند دست تکان میدهی

آنجا برایِ بارِ هزارم سکر میکنم که دارمت...باید قوی باشم 

تمام میشود،درست است این حسِ تنهایی همیشه با من است اما تمام میشود میگذرد نه؟

مثل این ماه گرفتگیِ امشب میگذرد

من نوشتِ دیگر

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۱۰
مَرمَر

نمیدانم حرفم از طرفِ کلِ زن هاست یا فقط خودم!شاید هم از طرفِ بعضی
یک زن مردی ثروتمند نمیخواهد
مردی خوش قیافه نمیخواهد
یک زن مردی میخواهد که اگر شاعر نیست برای او شاعر شود،که حرفهایش را سکوت هایش را واو به واو بفهمد،یک زن مرد را برای مراقبت از خودش نمیخواهد،برای خرج زندگی نمیخواهد،برای تنها نبودن نمیخواهد
یک زن مرد را برای لمس عاشقانه ها میخواهد؛برای اینکه وقتی از همه جا برید برای او دادو بیداد کند و او سرش را به سینه اش بفشارد و بگوید اینجا وطن توست حال هرچه میخواهی بگو!
زن ها پیچیده نیستند؛برای فهمیدن آنها فقط باید عاشق بود!

#مرمر نوشت

۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۳۸
مَرمَر

یه گوشه از دنیاتونو قایم کنید،پیش خودتون توی اون ته مها نگه دارید

مثلا یه آهنگایی رو تنهایی گوش کنید یه لذتایی رو تنهایی بچشید

یه سری فیلمارو تنهایی ببینید و تا میتونید تهش بخندید یا زار بزنید،یه گوشه از شهرو یه پارکو یه خیابونو بذارید مختص خودتون و تنهاییاتون؛شاید یه روزی یه جایی این تنهاییا لازمتون شه،شاید یه بهار از زندگیتونو بخواید فقط برای خودتون باشید

از نظر من آدم باید یه چیزایی داشته باشه که یاد هیچکس نندازتش،یه چیزایی که مختص خودِ خودش باشه مثلا اگه یه پاییز خواست تنهایی قدم بزنه و فکرش از تموم اطرافیان دوست داشتنی و نداشتنیش رها باشه یه خیابون با یه جدول وسطش براش بمونه!

شما شمایید،درسته توی زندگی شریک میشید،دوست میشید،همدم میشید مادر و پدر میشید ولی در آخر شما شمایید خالی از آدمای اطرافتون و پر از تنهایی

تنهایی رو هیچوقت یه دالن سیاه و تاریک و سرد نبینید! تنهایی یه جوِ یه حالِ یه وضعِ که تحت تاثیر خیلی چیزا شکلش و حسش تغییر میکنه!

#مرمر نوشت

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۳۸
مَرمَر

وقتی این چالشو دیدم اول از همه این سوال ذهنمو مشغول کرد که اصلا زنده یعنی چی!از دوستام پرسیدم،دوتاشون گفتن کسیه که نفس میکشه و یکی از همین دو اضافه کرد: کسی که هیچ هدف و ارزویی برای فرداش نداره و فقط داره زنده بودن رو تجربه میکنه نه زندگی،یکی دیگه از دوستام گفت نمیدونه!بعدش پرسیدم خب شماها چرا زنده اید؟یکیش گفت برای رسیدن به عشقش و تشکیل خونواده،دیگری گفت برای رسیدن به آرزو و هدفاش و اون آخری بازم نمیدونست چرا!اون دوتا اولی هردو منظور منو نفهمیدن!من گفتم زنده ینی چی و ازشون پرسیدم چرا زندن!نفر اول باید میگفت چون نفس میکشه!تعریفش از زنده همین بود دیگه!نفر دومم باید همینو میگفت!یا تعریف دومشو!ولی هدفشو از زندگی کردن گفت!

و حالا نظر من :) از نظرم زنده یعنی کسی که صبح پا میشه و شب میخوابه،نفس میکشه راه میره و و غذا میخوره! 

دلیل من برای زنده بودن فقط اینه که نفس میکشم!

و تعریفم از زندگی کردن :) کسی زندگی میکنه که دنبال شادی،دنبال چندین و چند هدفه!کسی که میدونه چی میخواد

13 دلیل من برای زندگی کردن:

1.نمیخوام وقتی فرصت زنده موندنم تموم شد پیش خدا رو سیاه باشم و کارنامم سیاه!

2_ امیدِ مادر بودن

3_میخوام زندگی کنم که کنار دوستام باشم،که بچه های فریبا رو ببرم پارک،سمیرارو تو لباس عروس ببینم،بچه های داییمو ببینم که بزرگ شدن:)

4_کلی کتاب هست که نخوندم،فیلم هست که ندیدم،میخوام بخونم و ببینم:) هنوز جاهای خوشگل ایرانو نگشتم

5_کلی عشق و حالو شادی در انتظارمه میخوام زندگی کنم بینشون

6_میخوام تاثیر گذار باشم روی چندتا آدم،دوست دارم از بدبختی نجاتشون بدم :)

7_برای کمک کردن به بچه هایی که عین خودم پدر بالا سرشون نبوده و بزرگ شدن :) میخوام یه خَیـّر گمنام باشم

8_کلی ایده دارم برای نوشتن،میخوام بنویسم تا فرصت دارم

9_میخوام برسم به اونی که کنارش آرامش دارم و زندگی هر دومونو زیباتر کنم

8_دانشگاه منتظر منه برای کلی شیطنت،مگه میتونم از خیرش بگذرم اخه؟مدرسه رو ترکوندم دانشگام باید بترکونم😌

9_بچه هام،گوگولیهای مامان.میخوام کنارشون پیر شم و از تک تک شیطنتاشون حرص بخورم

10_فضولیم!دوست دارم بدون چی میشه زندگی اطرافیانم و خودم،دوست دارم فردا و پس فردای همشونو ببینم

11_خانوادهام

12_کتاب چاپ کنم ^_^ 

13_پیرشم و نوه هام کنارم بشینن براشون مولانا بخونم

این سیزده تا رو میزنم رو دیوار اتاقم :) تا یادم بمونه باید براشون تلاش کنم!

۱۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۶ ، ۲۱:۰۹
مَرمَر

خمیازه ای میکشم و سر جام پلک میخورم،موهامو از تو بینی و دهنم در میارم و رو کمرم میخوابم.همینطور که چشمامو میمالم آروم سر جام میشینم،باز خمیازه گله گشادی میکشم،در حین بلند شدن دستامو میکشم بیرون.خم میشمو گوشیمو برمیدارم،قبل از هر چیزی یه آهنگ پلی میکنم و اول اینستا و بعد تلگرام رو چک میکنم

طبق معمول پاچه های شلوارم اومده تا زانوهام بالا و موهام شده جنگل آمازون

مامان بزرگ:میخواستی خیر سرت غذا درست کنی؟همه دنیارو آب میبره کدبانوی مارو خواب

چپ چپ نگاش کردم و سرمو بیشتر کردم تو گوشیم

مامان بزرگ:تو مگه فردا امتحان نداری؟

من:ها دارم،امتحان ریاااضیم دارم و هیچی نخووووندم،من بدبخت عالمم چی میگی تووووع

مامان بزرگ:کمتر عین خرس بخوابو سرتو بکن تو اون عن(استعاره از گوشیمه،این کلماتو از خودم یاد گرفته ها)

بی حرف میرم تو آشپزخونه میبینم چیزی آماده نکرده،موهامو جلو آیینه درست میکنم و میبندمش

مامان بزرگ:فقط بلده قر و فر بیاد بعدم میگه میخام غذا یاد بگیرم

بازم چپ چپ نگاهش کردم رفتن سراغ یخچال،مواد مورد نیازو برداشتم و اومدم بیرون،داشتم گوجه و پیازو رنده میکردم

مامان بزرگ:درست رنده کن،انقد پیازو پوست نگیر

من:😒

مامان بزرگ:پوست سیب زمینی ها چرا انقد کلفتههه؟همشو ریختی دور که

من: :|

قابلمه رو که گذاشتم رو گاز اومد

مامان بزرگ:روغن کم بریز

من:😒

مامان بزرگ:پیازت نسوزه

من:😒

مامان بزرگ:اونو چرا جدا کردی

من: :|

مامان بزرگ:نمک کم بدههههه

همچنان من: :|

مامان بزرگ: سوخ..

من:بیا اصلا تو درست کنننننن،خفم کردییی

و این شد شروع هزارمین دعوای ما،زنداییم اومد و بد و بیراهامونو تموم کردیم :|

بعد از پرسیدن چگونگی رسیدن این ایده به ذهن من سر تصاحب شعله های گاز به جدال افتادیم و مامان بزرگ ولمون کرد تا همو تیکه پاره کنیم:|

من:برو اونورترررر سوووختیمااا

زندایی:کل جاهارو گرفتیییی

من:قاشقو میکنم تو چشتاااا

زندایی:منم وایمیستم بر و بر نیگات میکنم

و اینم شروع هزارمین دعوای ما دوتا :|

+امروز خوراک حبوبات پختم،نمیدونم عکس العمل یونس(داییم)چیه :|

+بدی غذاهایی که برا اولین بار میپذی اینه که نمیدونی چی در میاد :|

+یونس اومده دیده غذارو گفته عدسه؟مامان بزرگم برا اینکه بخوره و نفهمه من پختمش گفته آره :|

۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۲:۵۳
مَرمَر




سر کلاس شیمی بودم که خانم پاپری(دبیر شیمیمون!همون عشق معروف بنده)یه اشاره خیلی کوچیک به این کتاب کرد!آخر کلاس طبق معمول دنبالش راه افتادم(دو جلسس دیگه راه نمیوفتم) و در مورد کتاب پرسیدم گفت حتما بخونمش عصرش رفتم کتابخونه و کتابو گرفتم؛اولاش کسل کننده بود برام ولی چون حضرت عشق1(بین منو فریبا ایشون حضرت عشق یکه و دبیر ادبیاتمون حضرت عشق2)دوستش داشت منم خواستم بدونم چیه این کتاب!

توی تموم کارکترای رمان از کیسی خیلی بیشتر خوشم اومد!بیشتر حرفاشو چندین بار میخوندم تا بتونم هضمش کنم و گاهیم نمیکردم
یه آدم که تازه کشف کرده دنیارو!تازه فهمیده زندگی یعنی چی!آدمی که هیچکس درکش نمیکنه!یه آدم بی پروا که سعی میکنه فقط خوب باشه
این رمان داشت اسف بار بودن پیشرفت صنعت رو نشون میداد!توی این رمان مالکان روز به روز کمتر میشدند و ملک ها بیشتر!نیروی انسانی به درد نخور میشد و ابزار صنعتی جاشونو میگرفت!
اوج بدبختی و طمع سرمایه دار ها رو نشون میداد!
این رمان زندگی اغلب آدمای این دنیا چه در گذشته چه در آینده رو توی بیشتر کشور ها به قلم کشیده!شاید حالا هم چنین چیزهایی باشد!
آدما زمانی با هم یکی میشن که دیگه راهی نداشته باشن!داشت میگفت بجای خفظ کردن زندگی اسف بارمون با چنگ و دندون اگه شده از خودمون بگذریم برای بچه های بدبختمون!تسلیم نشدنو ازش فهمیدم!اینو فهمیدم که هر بی عرضه ای اگر گشنگی بکشه میتونه به تنهایی کل دمو دستگاه یه تا خرخره پر شده رو از بین ببره!
کوله ای که تا آخر رمان پر کردم این بود:بعضی جاها باید از خودمون بگذریم و زیر بار بدبختی نریم!شاید 10 نفر و 1000 نفرو بتونن نابود کنن ولی همه رو نمیتونن!پس نباید ظلمو بپذیریم!طماع نباشیم!طمع یه فلاکته!اوج بدبختیه که خودمون درکش نمیکنیم!هر چیزی که پیشرفته میشه برای راحتی و آسودگی همه مردم این جهانه!نه فقط یه سریا

#پیشنهاد میکنم با خونواده جود همراه شین و حتما این رمانو بخونین
#ببخشید نتونستم خوب شرحش بدم!
#مفصل راجب حضرت های عشق بعدا صحبت میکنم!

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۰۰:۱۷
مَرمَر